جدول جو
جدول جو

معنی معتقد شدن - جستجوی لغت در جدول جو

معتقد شدن
باور کردن، مطمئن شدن، اعتقاد آوردن، ایمان آوردن، گرویدن
متضاد: منکر شدن، ارادت پیدا کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رَ / رِ دَ)
کیفر یافتن. عقوبت یافتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معاقب گردیدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از محتقن شدن
تصویر محتقن شدن
جمع شدن (شیر خون و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
در بذل مال و یاری دریغ نکردن، آماده شدن: با کم از سه هزار مرد قصد سرخس را محتشد شد، آماده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسترد شدن
تصویر مسترد شدن
پس داده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستقر شدن
تصویر مستقر شدن
مانتین مانیدن جای گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاقب شدن
تصویر معاقب شدن
کیفر یافتن سزای عمل بد خود را یافتن مجازات شدن
فرهنگ لغت هوشیار
بی خرد شدن بی خرد شدن سبک عقل گردیدن: معتوه شد از جستن معشوق سنایی خود در دو جهان سوخته بی عتهی کو ک (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منعقد شدن
تصویر منعقد شدن
بسته شدن (عهد و پیمان و غیره)، سفت شدن (مایع)، بر پا شدن: (مجلس عقد آقای... و دوشیزه ... در... منعقد شده)
فرهنگ لغت هوشیار
آویزان شدن آویخته شدن، از شغل خود بر کنار شدن کارمند دولت موقتا تا باتهام و رسیدگی بعمل آید
فرهنگ لغت هوشیار
از دین بر گشتن دینگردان شدن دین گرداندن از دین حقیقی عصر بازگشتن، دین اسلام را ترک کردن: عبدالله بن سعد بن ابی سرح که مرتدشد
فرهنگ لغت هوشیار
یگانه گشتن دوست شدن: و فرو نریزد تا بروزگار دراز آن رطوبت که با گل متحد شده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشتق شدن
تصویر مشتق شدن
فرا گرد آمدن
فرهنگ واژه فارسی سره
بسته شدن، دلمه شدن، سفت شدن، برگزار شدن، برپا داشتن، تشکیل شدن، ترتیب یافتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوگرفتن، انس گرفتن، خوگیر شدن، عادت کردن، افیونی شدن، تریاکی شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اعتراض کردن، ایراد گرفتن، خرده گرفتن، انتقاد کردن، واخواهی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گوشه گیر شدن، عزلت گزیدن، به عزلت نشستن، زاویه نشین شدن، مقیم شدن، عاکف شدن، گوشه نشین شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آماده شدن، مهیا گشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
استقرار یافتن، قرار گرفتن، جایگزین شدن، ساکن شدن، جا گرفتن، پابرجا شدن، قرارگرفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
استقلال یافتن، آزاد شدن، خودگردان شدن، جدا شدن، متکی به خود شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اعتراف کردن، اقرار کردن، خستو شدن، اذعان کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از متحد شدن
تصویر متحد شدن
allier, unir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از متحد شدن
تصویر متحد شدن
müttefik olmak, birleştirmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از متحد شدن
تصویر متحد شدن
bersekutu, menyatukan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از متحد شدن
تصویر متحد شدن
মিত্র হওয়া , একত্রিত করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از متحد شدن
تصویر متحد شدن
मित्र बनाना , एकजुट करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از متحد شدن
تصویر متحد شدن
alleare, unire
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از متحد شدن
تصویر متحد شدن
bondgenoot zijn, verenigen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از متحد شدن
تصویر متحد شدن
aliada, unir
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از متحد شدن
تصویر متحد شدن
sich verbünden, vereinen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از متحد شدن
تصویر متحد شدن
бути союзником , об'єднувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از متحد شدن
تصویر متحد شدن
союзник , объединять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از متحد شدن
تصویر متحد شدن
sojusznik, łączyć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از متحد شدن
تصویر متحد شدن
aliar, unir
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از متحد شدن
تصویر متحد شدن
동맹하다 , 결합하다
دیکشنری فارسی به کره ای